سفارش تبلیغ
صبا ویژن

"پت و مت" هم تفکر می کنند!
نویسنده :  پت و مت

ای عزیز! این حدیث را گوش دار که مصطفی- علیه السلام- گفت: هر که عاشق شود
وآنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق
در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می داردو با این همه، او غالب می شودو من مغلوب
. با عشق کی توانم گوشید!

                    کارم اندر عشق مشکل می شود                     خان و مانم در سر دل می شود
                    هر زمان گویم که بگریزم ز عشق             عشق پیش از من به منزل می شود

دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشق ِ خالق نداری باری عشق ِ مخلوق مهیا کن
تا قدر این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه توان گفت، و از عشق چه نشان شاید داد و
چه عبارت توان کرد! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند
و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز رخت دیگری ننهد. هر جا که رسد،
سوزد و به رنگ خود گرداند.
                    در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست        با جان بودن به عشق در سامان نیست

      
           درمانده عشق را از آن درمان نیست             کانگشت به هر چه برنهی عشق آن است
ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک
طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد.
ای عزیز! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن ، فارغ را از عشق لیلی چه باک
و چه خبر! و آن که عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود. همه کس را آن دیده
نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق  لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق خود
ضرورت باشد. کار آن عشق دارد که چون نام لیلی شنود گرفتار عشق لیلی شود. به مجرد اسم عشق
عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد.
                     نادیده هر آن کسی که نام تو شنید            دل ، نامزد تو کرد و مهر تو گزید
                    چون حسن و لطافت جمال تو بدید       جان بر سر دال نهاد و پیش تو کشید

کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی
کند؟ حیات از عشق می شناس و ممات بی عشق می یاب.

                   روزی دو که اندرین جهانم زنده                 شرمم بادا اگر به جانم زنده
                  آن لحظه شوم از زنده که پیشت میرم       وان دم میرم که بی تو مانم زنده
 
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد
مجنون و بی حاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشدو خود رای بود. عاشقی بیخودی
و بیراهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
         عاشق شدن آیین چون من شیدایی است           ای عاشق هر که نه عاشقست او خود رایی است
         در عالم پیر هر کجا برنایی است                                      عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

ای عزیز! پروانه قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار نداردو در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق
او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن
میان آتش و غیر آتس. چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است:
             اندر تن من جای نماند ای بت بیش             الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش
            گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش           ترسم که به عشقت اندر آید سر نیش

چون پروانه خود را بر میان زند، سوخته شود، همه نار شود، از خود چه خبر دارد؟ و تا با خود بود
‍‍‍[و] در
خود بود، عشق می دید. و عشق قوتی دارد که چون سرایت کند به معشوق، معشوق همگی عاشق را به
خود کشد و بخورد. آتش عشق ، پروانه را قوّت می دهد و او را می پروراند تا پروانه پندارد که آتش، عاشق
پروانه است. معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوّت باشد، بدین طمع خود را بر میان زند. آتش شمع که
معشوق باشد با وی به سوختن درآید تا همه شمع، با وی به سوختن درآید تا همه شمع، آتش باشد، نه
عشق و نه پروانه. و پروانه بی طاقت و قوّت این می گوید:
           ای بلعجب از بس که تو را بلعجبی است      
                                                                                   جان همه عشاق جهان از تو غمی است
          مسکین دل من ضعیف و عشق تو قوی است
                                                                                        بیچاره ضعیف کش قوی باید زیست

بدایت عشق به کمال عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با
معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد و بی عشق او را مرگ باشد.
در این حالت وقت باشد که خود را غراموش کند که وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت
بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد؛ زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را
رنج و غم نماید. همه خود را به عشق داده باشد.
                         چون از تو به جز عشق نجویم به جهان        هجران و وصال تو مرا شد یکسان
                        بی عشق تو بودنم ندارد سامان               خواهی تو وصال جوی، خواهی هجران

 


جمعه 86/6/23 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

خداوند به شیطان گفت: مسیحا را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت: من از آتشم ومسیحا گل است، چگونه او را سجده کنم.
خداوند گفت: سجده کن، زیرا من  چنین می خواهم. من چیزی می دانم که تو نمی دانی.
شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد، و کینه مسیحا را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که مسیحا را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست.
خداوند مهلتش داد، اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. مسیحا دردانه من است.
قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهی اش را نمی توانی، حتی تا
واپسین روز حیات.

شیطان می داند مسیحا مظهر انسان، همان است که از فرشتگان بالاتر می رود،
و می کوشد بال
مسیحا را زخمی کند.
عمری است که
شیطان گرداگرد مسیحا می گردد، دستهایش پر از حقارت و وسوسه
است. او بدنامی مسیحا را می خواهد. بهانه بودنش ، تنها همین است.
می خواهد قصه مسیحا به بی راهه کشد. نام مسیحا رنج شیطان است. شیطان از
شیوع
مسیحا می ترسد. مسیحا عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.

 


چهارشنبه 86/6/21 ساعت 10:40 عصر
نویسنده :  پت و مت

خداوند گفت . . .

خداوند گفت: دیگر پیامبری نخواهم فرستاد، از آن گونه که شما انتظار دارید، اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند وآن گاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود، عده ای به او گرویدندو ایمان آوردند.
وخدا گفت: اگر بدانید، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.

خداوند رسولی از آسمان فرستاد، باران، نام او بود. آنگاه که باران ، باریدن گرفت، آنان که اشک را می شناختند،رسالت او را دریافتند، پس بی درنگ توبه کردندو روحشان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.

خداوند پیغام بر باد را فرستاد، تا روزی بیم دهدو روزی بشارت. روزی توفان شد وروزی نسیم، و آنان که پیام او را فهمیدند، روزی در خوف و روزی در رجا زیستند.
خدا گفت: آن که خبر باد را می فهمد، قلبش در بیم وامید و قلب مومن چنین است.

خدا گلی را از خاک برانگیخت، تا معاد را معنا کند، و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی رادید، رستاخیز را به یاد آورد.
خدا گفت: اگر بفهمید، تنها با گلی قیامت خواهد شد.

خداوند یکی از هزار نامش را به دریا گفت. دریا بی درنگ قیام کردو سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند، مردم تماشا می کردند، عده ای پیام دریا را دانستند، پس قیام کردندو چنان به سجده افتادند، که هیچ از آنها باقی نماند.
خدا گفت: آن که به پیامبر آب ما اقتدار کند، به بهشت خواهد رفت.

و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت: جهان آکنده از فرستاده وپیامبر ومرسل است، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کندو با گل بجنگد، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون ودریا را ساحر.  


شنبه 86/5/6 ساعت 12:17 صبح
نویسنده :  پت و مت

در هجو خواستگاری از کارت گرافیک

انتخاب قطعات ، دستگاه ها وتجهیزات کامپوتری در اصل شباهت فراوانی به مراسم خواستگاری دارد؛ باور ندارید! پس قدری تامل کنید وبه مشابهت ها توجه فرمایید! در این ماجرا اگر شما از ایشان خوشتان بیاید وایشان دل به شما نبسته باشد، وصال شما به سرانجام نخواهد رسید، از اینجا بود که آب کردن طرف- منظور کارت گرافیک مصطلح و مورد استقبال قرار گرفت! اگر نمی دانید، خب بدانید که بازار کارت های گرافیک دست دوم این روزها بس پرطرفدار شده است. بنابراین در انتخاب همسر، ببخشید کارت گرافیک، دقت بیشتری به خرج دهید! کارت گرافیک اختیارات فراوانی دارد، به عنوان مثال برای تولید وخروج مقادیر کمی لج از وجود شما ، کافی است تا تصاویر نمایشی بازی را به صورت فریم به فریم نشان دهد و به هیجان شما گند زندو روان شکا را با کلید آپارتمان خط خطی کند! در این وضعیت چند راه در پیش رو خواهید داشت:

اول، اگر تفاوتی در دمای خونتان حاصل نشده است، یعنی شما صلح جو هستید، توصیه می شود به سراغ بازی هایی بروید که به نمایش یک فریم در سال نیاز داشته باشند!

دوم، اگر مختصری گرما در خون خود احساس کردید، کامپیوتر خود را خاموش کنید وبه کارت گرافیک خود استراحت بدهید.شاید زمان بدی را برای بازی انتخاب کرده اید!

سوم، اگر خونتان گرم شده است، کلا از خیر بازی بگذرید!

چهارم، اگر خونتان به جوش آمده است، کارت گرافیک را تعویض کنید!

پنجم، اگر خونتان بخار شده است، یک کارت گرافیک به عنوان هوو خریداری کنید!

ششم، اگر خونتان تجزیه شده است، یه سرعت یک کارت گرافیک خوشگل خریداری و کارت قبلی را ذر سطل زباله دفن کنید!

هفتم، اگر خونتان به اتمام رسید، آرام باشید، به لحظات شیرین نمایش بازی های آتاری نینتندو در سال های ابتدایی بیاندیشید و تصور کنید که بنده خدا نمی تواند دیگر! در این حالت یکی از راه های شش گانه بالا را انتخاب کنید!


پنج شنبه 86/4/28 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

شنبه 86/3/12 ساعت 10:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

البته ببخشید که عکسش یه زره...اما چه کنیم که واقعیت تلخه!!!


جمعه 86/3/11 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

مت گفت:اگر فرصت در نمی دند،دری بساز.

پت گفت :برای کجا؟

مت گفت:یه جا که فرصت به راحتی بتونه

پیدایش کنه وبهش بکوبه.


جمعه 86/3/11 ساعت 12:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

در وصف مت

دیشب من وعقل گوشه ای بنشستیم

گفتیم وشنیدیم وقراری بستیم

ناگاه صدای خنده دل برخاست

که ای بی خبران خام ما هم هستیم

 


دوشنبه 86/2/10 ساعت 11:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

اگه...


شنبه 86/2/8 ساعت 11:0 عصر
نویسنده :  پت و مت

تقدیم به...


جمعه 86/2/7 ساعت 11:0 عصر
<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دل من...
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
81756 :کل بازدیدها
14 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز
درباره خودم
حضور و غیاب
لوگوی خودم

لوگوی دوستان
لینک دوستان
ازدواج
ازدواج
طلسم شدگان
آواز ققنوس
خدایا مرا آن ده که آن به ...
معبود من..
اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست
آوای آشنا
اشتراک
 
فهرست موضوعی یادداشت ها
درس زندگی[32] .
آرشیو
آبان 1385
از بزرگان
آذر 1385
لطیفه
دی1385
بهمن1385
اسفند85
فروردین 86
عاشقانه ها
تابستان 1386
بهار 1386
طراح قالب