نویسنده :
پت و مت
|
|
خداوند به شیطان گفت: مسیحا را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد. گفت: من از آتشم ومسیحا گل است، چگونه او را سجده کنم. خداوند گفت: سجده کن، زیرا من چنین می خواهم. من چیزی می دانم که تو نمی دانی. شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد، و کینه مسیحا را به دل گرفت. شیطان قسم خورد که مسیحا را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خداوند مهلتش داد، اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. مسیحا دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهی اش را نمی توانی، حتی تا واپسین روز حیات. شیطان می داند مسیحا مظهر انسان، همان است که از فرشتگان بالاتر می رود، و می کوشد بال مسیحا را زخمی کند. عمری است که شیطان گرداگرد مسیحا می گردد، دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامی مسیحا را می خواهد. بهانه بودنش ، تنها همین است. می خواهد قصه مسیحا به بی راهه کشد. نام مسیحا رنج شیطان است. شیطان از شیوع مسیحا می ترسد. مسیحا عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.
|
|
چهارشنبه 86/6/21 ساعت 10:40 عصر
|
|
|
|